معنی سدی در استان البرز

حل جدول

سدی در استان البرز

طالقان


روستاى استان البرز

ولیان

ارنگه


مرکز استان البرز

کرج


آبشارهای استان البرز

اسکان، اوچان، اورازان، تونو، سوهان، سُلبن، کرکبود، پیچه آدران، سپهسالار، خور، چاران، کلها، وله جوستان


ازشهرهای استان البرز

کرج . هشتگرد ، نظرآباد ، طالقان ، اشتهارد . فردیس . چهارباغ

لغت نامه دهخدا

سدی

سدی. [] (اِ) بستیباج است. (تحفه ٔ حکیم مؤمن).

سدی. [س َدْی ْ] (ع مص) سست و فروهشته شدن غلاف چیزی. (منتهی الارب). || دراز کردن دست بسوی کسی. || گام فراخ نهادن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).

سدی. [س َ دا] (ع اِ) تار جامه. (منتهی الارب) (آنندراج). خلاف لحمه. (اقرب الموارد). تار. (زمخشری). رشته ها و نخ های دراز افقی کشیده ٔ نسیجی مقابل لحمه که نخ های کوتاه عمودی گونه ٔ منسوجی بود. (یادداشت مؤلف). || تری شب. (منتهی الارب). الندی اوندی اللیل. و گفته اند سدی، تری اول شب است و ندی تری آخر شب. (اقرب الموارد). نیم شب. (مهذب الاسماء). || غوره ٔ سبز و تر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). بلغت اهل مدینه غوره ٔ خرما باشد و آن را خلال نیز گویند. (برهان) (الفاظ الادویه). || شهد. || نیکویی. (آنندراج) (منتهی الارب). || شتر بخود گذاشته. (آنندراج) (منتهی الارب). مهمل سرخود.

سدی. [س ُدْ دی ی] (اِخ) لقب اسماعیل بدان جهت که در سده ٔ مسجد کوفه نشسته روی بندها و سرافکندنیهای زنان میفروخت. (ناظم الاطباء). رجوع به اسماعیل بن عبدالرحمن در همین لغت نامه و رجوع به امتاع الاسماع 100 و عیون الاخبار ج 2 ص 301 و ج 3 ص 380 و عقدالفرید ج 2 ص 83 و 195 و ضحی الاسلام ج 3 ص 116 و روضات الجنات ص 101 شود.


البرز

البرز. [اَ ب ُ] (اِخ) در اوستا، هره بره زئیتی پهلوی هره برز یا هربورس مرکب از دو جزء: هر، بمعنی کوه و برز بمعنی بالا و بلند و بزرگ یعنی کوه بلند و مرتفع. در ادبیات پارسی «برزکوه » هم بمعنی البرز آمده و ترجمه ٔ تحت لفظ آنست. سلسله ٔ البرز از جبال طالقان تا دره ٔ هراز ممتد است. (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین نقل از یشت ها). در جغرافیای کیهان آمده است:... قسمت شمالی آن (البرز) کوه های تنکابن و کلارستاق و کجور میباشد که تا آمل کشیده شده و رودهای متعدد آن راقطع نموده به قسمت های جداگانه تقسیم میکند. قسمت مرکزی بواسطه ٔ دره ٔ نور که شعبه ٔ هراز است از کوههای شمالی جدا شده و کوههای مهم آن عبارت است از: کوههای لار (قله کلون بسته 4200 گز) که تا قله ٔ دماوند پیش میرود. قسمت جنوبی موسوم به توچال در شمال تهران واقعشده و مرتفعترین قله ٔ آن سرتوچال 3870 گز ارتفاع دارد. تشکیلات این رشته از نظر زمین شناسی بی نهایت جالب توجه است و با وجود آنکه این قسمت مورد مطالعه ٔ زمین شناسان متعدد واقع گردیده، چین خوردگی های مختلف آن راکاملاً تشخیص نداده اند ولی پس از مراجعه به تحقیقات زمین شناسان و تحقیقات محلی چنین بنظر میرسد که این قسمت در سه عهد مختلف چین خورده است. در قسمت شمالی چون فسیلهای عهد اول و زمینهای بی فسیل یافت شده معلوم میشود که بسیار قدیمی است و تأثیرات عوامل خارجی آنها را بتدریج فرسوده و پست کرده به این واسطه معادن نزدیک سطح زمین شده است. قسمت دوم که رشته ٔ مرکزی البرز را تشکیل میدهد زمینها از عهد اول و دارای جنگلهای عظیم و انبوه بوده که تشکیل طبقات متعدده ٔ زغال سنگ داده است ولی این طبقات بحدی در دوره های بعد چین خوردگی یافته و شکستهائی در آن روی داده که تشخیص آنها مشکل شده بقسمی که اغلب زمین شناسان طبقات زغال سنگ آن را به عهد دوم نسبت میدهند، در صورتی که ممکن است تمام طبقات مزبور متعلق به عهد اول باشد و فسیل هاو سرخس هائی که در آنها یافت شده این موضوع را تأیید مینماید، منتهی چین خوردگیهای عهد دوم که مجاور با همین طبقات بوده محققین اروپائی را به اشتباه انداخته و آن را به عهد دوم نسبت داده اند.... چین خوردگیهای عهد سوم تأثیر مهمی در دو قسمت فوق داشته و قلل مرتفع متعددی که دارای سنگهای خروجی و آتش فشانی است تشکیل داده مانند کلون بسته (4200 گز) در شمال شمشک و دربندسر و قله ٔ دماوند (جدیدتر) در کنار رود هراز.
قسمت سوم که موسوم به کوه های توچال است در شمال تهران واقع شده و مرتفعترین نقطه ٔ آن سرتوچال 3870 گز ارتفاع دارد و در مشرق به کوه های کوتاهتری ختم میشود. گردنه های عمده ٔ رشته ٔ اصلی البرز از مغرب به مشرق از این قرار است: گردنه ٔ هزارچم که تهران را به کچور مربوط میسازد، گردنه ٔ افجه و شل و سفیدآب که تهران را به نور وصل می کند، گردنه ٔ امامزاده هاشم که تهران را به آمل مربوط مینماید.... آخرین قسمت رشته ٔ اصلی البرز قله ٔ دماوند در کنار رود هراز است. (از جغرافیای طبیعی کیهان صص 37- 38):
که گم شد ز البرز سرو سهی
پراکنده شد تخت شاهنشهی.
فردوسی.
چو بگذشت بر آفریدون دو هشت
ز البرزکوه اندر آمد بدشت.
فردوسی.
سر از البرز برزد قرص خورشید
چو خون آلوده دزدی سر ز مکمن.
منوچهری.
سنگ البرز را کند آهک
آتش آب پرور تیغش.
خاقانی.
ز سختی که زد بر سرش گرز را
برافتاد شب لرزه البرز را.
نظامی.
نخستین خرامش در این کوچگاه
به البرز خواهم برون برد راه.
نظامی.
و رجوع به انجمن آرای ناصری، غیاث اللغات، فرهنگ رشیدی، قاموس الاعلام، فرهنگ جغرافیایی غرب ایران، شود.

البرز. [اَ ب ُ] (اِخ) دهی است جزء دهستان کزاز علیا بخش سربند شهرستان اراک واقع در 17000گزی شمال سربند. دشت و سردسیر است و765 تن سکنه دارد. رود آن محلی و محصول آن چغندرقند، قلمستان، انگور و میوه جات و شغل اهالی زراعت و گله داری و قالیچه بافی است. راه مالرو دارد و از ازنا میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2).

البرز. [اَ ب ُ] (اِخ) دهی است جزء دهستان قمرود بخش مرکزی شهرستان قم 12 هزارگزی شمال خاور قم واقع در جلگه کنار رودخانه، معتدل. سکنه ٔ آن 390 تن است آب آن از قنات و رودخانه ٔ قم تأمین میشود. محصول آن غلات، پنبه، صیفی، انار و شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن مالرو است. سکنه ٔ آن از طایفه ٔ غریب لکی هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1).

واژه پیشنهادی

معادل ابجد

سدی در استان البرز

1030

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری